قوله تعالى: «اذْهبوا بقمیصی هذا» چون برادران، یوسف را بشناختند و بهم بنشستند، یوسف گفت: ما حال ابى بعدى حال پدرم چیست؟ پس از فرقت من کارش بچه رسید؟ گفتند غمگین است و رنجور، در بیت الاحزان نشسته و از بس که بگریسته بینایى وى برفته، یوسف زارى کرد و جزع نمود، وحى آمد از حق جل جلاله: «لا تجزع و انفذ الیه القمیص فانه اذا شمه عاد بصیرا»، اى یوسف زارى مکن پیراهن بوى فرست که چون بوى پیراهن بمشام وى رسد بینایى باز آید. قال الحسن: لو لا ان الله اعلم یوسف ذلک لم یعلم انه یرجع بصره الیه.


یوسف بفرمان حق پیراهن از سر بر کشید و بایشان داد، گفت: «اذْهبوا بقمیصی هذا».


ضحاک و سدى و مجاهد و جماعتى مفسران گفتند آن پیراهن از حریر بهشت بود و هو الذى البس الله ابراهیم یوم طرح فى النار فکساه اسحاق ثم کساه یعقوب ثم جعله یعقوب فى تعویذ و علقه من جید یوسف و لم یعلم اخوته بذلک و کان قمیصا لا یمسه ذو عاهة الا صح، یهودا گفت پیراهن بمن دهید تا من برم که آن پیراهن بخون آلوده ازین پیش من بردم و اندوه بر دل وى من نهادم، تا امروز ببشارت من روم و سبب شادى من باشم، «فألْقوه على‏ وجْه أبی» اى على‏ عین ابى، «یأْت بصیرا» یرجع الى حال الصحة و البصر. و قیل معناه یأتنى بصیرا لأنه کان دعاه، «و أْتونی بأهْلکمْ أجْمعین» نسائکم و اولادکم و عبیدکم و امائکم.


«و لما فصلت الْعیر» اى خرجت الرفقة من مصر نحو کنعان، «قال أبوهمْ» لمن حضر من اسباطه فان اولاده بعد فى الطریق، «إنی لأجد ریح یوسف» ادرکه شما، هنوز کاروان بر در مصر بود که یعقوب با بنازادگان خویش مى‏گوید که من بوى یوسف مى‏یابم، از آنجا که کاروان بود تا به کنعان هشتاد فرسنگ بود، ابن عباس گفت هشت روزه راه بود و باد بوى پیراهن بمشام یعقوب رسانید بفرمان الله، و یعقوب این از آن گفت که بوى بهشت بوى رسید و دانست که در دنیا بوى بهشت جز از آن ندمد. و من ذهب الى انه قمیصه الذى کان یلبسه، قال بلغت ریح یوسف، یعقوب على بعد المسافة معجزة حیث کانوا انبیاء، «لوْ لا أنْ تفندون» اى تکذبونى و تنسبونى الى الخرف و فساد العقل. و التفنید فى اللغة تضعیف الرأى، و الفند ضعف الرأى، و جواب لو لا محذوف، تقدیره لو لا ان تنسبونى الى ضعف الرأى لقلت انه قریب.


«قالوا تالله إنک لفی ضلالک الْقدیم» قال ابن عباس فى خطاک القدیم من حب یوسف لا تنساه غلظوا له القول بهذه الکلمة اشفاقا علیه و کان عندهم انه مات، و قیل فى محبتک القدیمة ما تنساها. و قال صاحب کتاب المجمل الضلال ها هنا الغفلة، کقوله: «و وجدک ضالا فهدى‏» اى غافلا عما یراد بک من امر النبوة، و القدیم هو الموجود الذى لم یزل ثم یستعمل للعتیق مبالغة، کقوله: «کالْعرْجون الْقدیم».


«فلما أنْ جاء الْبشیر» اى المبشر و هو یهودا و هو سبط الملک من بنى اسرائیل جاء مع برید لیوسف الى یعقوب، و قیل ان البشیر مالک بن ذعر و الاول اصح.


روى ان یهودا خرج حاسرا حافیا و جعل یعدو حتى اتاه و کان معه سبعة ارغفة لم یستوف اکلها و کانت المسافة ثمانین فرسخا، «ألْقاه» اى القى البشیر القمیص، «على‏ وجْه» یعقوب، «فارْتد بصیرا» بعد ما کان ضریرا.


یهودا به کنعان رسید و پیراهن بر روى پدر افکند و گفت: البشارة ان الملک العزیز هو ابنک یوسف اى پدر ترا بشارت باد که یوسف به مصر ملک است و عزیز و این پیراهن وى است، یعقوب پیراهن وى ببوسید و بر چشم نهاد، چشمش روشن گشت، و گفت اى پسر یوسف را بر چه دین یافتى، گفت بر دین اسلام، یعقوب گفت: الحمد لله الآن تمت النعمة. مى‏گویند آن پیراهن بعد از یوسف نزد افرائیم بن یوسف بود و تا بروزگار هارون مانده بود و بعد از آن کس نداند که کجا شد.


«قال أ لمْ أقلْ لکمْ إنی أعْلم من الله ما لا تعْلمون» من حیاة یوسف لاخبار ملک الموت ایاى و ان الله یجمع بیننا و قیل انى اعلم من صحة رویا یوسف. و قیل اعلم من بلوى الانبیاء و نزول الفرج ما لا تعلمون، پس برادران یوسف از پدر عذر خواستند و بگناه خویش معترف شدند گفتند: «یا أبانا اسْتغْفرْ لنا ذنوبنا» سل الله لنا مغفرة ما ارتکبنا فى حقک و حق ابنک انا تبنا و اعترفنا بخطایانا.


«قال سوْف أسْتغْفر لکمْ ربی» اخره الى سحر لیلة الجمعة لانه افضل اوقات الدعاء. و قیل معناه حتى استأذن ربى فى الاستغفار لکم خشى ان یقال له ما قال لنوح حین دعا لابنه الغریق، و قیل قال لهم تحللوا اول الامر من یوسف ثم استغفر لکم ربى، «إنه هو الْغفور الرحیم». چون یهودا به کنعان آمد و پیراهن آورد بعد از آن بسه روز برادران دیگر رسیدند و جهاز آوردند، ساز سفر و برگ راه که یوسف فرستاده بود با دویست راحله، و در خواسته که کسان شما، خرد و بزرگ شما، همه باید که بیائید. ایشان همه کارسازى راه کردند و هر چه در خاندان یعقوب مرد و زن، خرد و بزرگ بیرون شدند، هفتاد و دو کس بودند.


و آن روز که اسرائیلیان و نژاد ایشان با موسى از مصر بیرون آمدند هزار هزار و ششصد هزار بودند «فلما دخلوا على‏ یوسف آوى‏ إلیْه أبویْه» فى الآیة تقدیم و تأخیر، التأویل: فلما دخلوا قال ادخلوا مصر و آوى الیه ابویه و رفعهما على العرش، چون یعقوب و کسان‏ وى نزدیک مصر رسیدند یوسف با ملک مصر مشورت کرد که یعقوب و قوم نزدیک رسیدند و استقبال ایشان لا بد است، یوسف بیرون آمد و ملک موافقت کرد با جمله خیل و حشم خویش، و هم اربعة آلاف، و از مصریان نفرى بسیار بیرون آمدند، یعقوب چون آن خیل و حشم فراوان دید، آواز اسبان و ازدحام پیادگان و رامش مصریان و خروش لشکر همه در هم پیوسته، بایستاد تکیه بر یهودا کرده، آن گه گفت بیهودا مگر ملک مصر است این که مى‏آید؟! یهودا گفت لا، بل اینک یوسف پسر تو است که مى‏آید، چون نزدیک رسید یوسف از اسب فرود آمد، پیاده فرا پیش پدر رفت، پدر ابتدا کرد بسلام، گفت: السلام علیک یا مذهب الاحزان عنى، یوسف جواب داد و پیشانى پدر ببوسید و دست بگردن وى در آورد، یعقوب بگریست و یوسف هم چنان بگریست، غریوى و سوزى در لشکر افتاد از گریستن ایشان، پس یعقوب گفت: الحمد لله الذى اقر عینى بعد طول الاحزان، آن گه یوسف گفت: «ادْخلوا مصْر إنْ شاء الله آمنین» من کل سوء. در آئید ایمن در مصر، و این از بهر آن گفت که مردمان در مصر بجواز مى‏توانستند رفتن و ایشان بى جواز در رفتند ایمن، آن گه سخن باستثنا پیوست از همها و بلاها که دیده بود، یعنى که پس ازین همها و بلاها نبود ان شاء الله.


«و رفع أبویْه على الْعرْش» این تفسیر ایواء است، اى ضمهما الیه و رفعهما على العرش یعنى على السریر الذی کان یقعد علیه کعادة الملوک و ابواه والده و خالته لیا و کانت امه راحیل قد ماتت فى نفاسها بابن یامین فتزوج یعقوب بعدها لیا و سمى الخالة اما کما سمى العم ابا فى قوله «نعْبد إلهک و إله آبائک إبْراهیم و إسْماعیل و إسْحاق». و روى عن الحسن انه قال انشر الله راحیل ام یوسف من قبرها حتى سجدت له تحقیقا للرویا، «و خروا له سجدا» این واو اقتضاء ترتیب نکند، و درین تقدیم و تأخیر است، و معنى آنست که خروا له سجدا و رفع ابویه على العرش همه او را بسجود افتادند آن گه پدر را و خاله را بر تخت ملک خود برد. مفسران گفتند به این سجود نه آن خواهد که پیشانى بر زمین نهادند بر طریق عبادت که آن جز خداى را جل جلاله روا نیست، بلکه آن پشت خم دادن بود و تواضع کردن بر طریق تحیت و تعظیم و تکریم. حسن گفت سجود بود سر بر زمین نهادن از روى تعظیم نه از روى عبادت و الله تعالى فرمود ایشان را تحقیق و تصدیق خواب یوسف را. قال ابن عباس وقعوا ساجدین لله نحوه. فقال یوسف عند ذلک و اقشعر جلده، «یا أبت هذا تأْویل رءْیای منْ قبْل» اى هذا الذى فعلتم بى من التعظیم هو ما اقتضته رویاى و انا طفل، «قدْ جعلها ربی حقا» اى جعل الله رویاى صادقة، و کان بین الرویا و بین التأویل اربعون سنة. و قیل ثمانون سنة، و قیل ست و ثلاثون سنة، و قیل اثنتان و عشرون سنة، و قیل ثمانى عشرة سنة.


حسن گفت: یوسف هفده ساله بود که او را در چاه افکندند و هشتاد سال از پدر غایب بود و بعد از آنک با پدر رسید بیست و سه سال بزیست و صد و بیست سال از عمر وى گذشته از دنیا بیرون شد، و یعقوب پس از آنک یوسف را باز دید هفده سال بزیست و بیک قول بیست و چهار سال. و یوسف را سه فرزند آمد از زلیخا دو پسر بودند افرائیم و میشا و یک دختر بود رحمة و هى امرأة ایوب (ع) و میان یوسف و میان موسى کلیم چهار صد سال بود. قال الثورى: لما التقى یعقوب و یوسف، قال یوسف یا ابت بکیت على حتى ذهب بصرک، الم تعلم ان القیامة تجمعنا، قال بلى یا بنى و لکن خشیت ان یسلب دینک فیحال بینى و بینک، «و قدْ أحْسن بی» یقال احسن فلان بى و احسن الى، «إذْ أخْرجنی من السجْن» و لم یقل اخرجنى من الجب لانه قال: «لا تثْریب علیْکم الْیوْم» و المعنى احسن الله الى فى اخراجى من السجن بعد ما استعنت فیه علیه و قلت للغلام اذکرنى عند ربک، «و جاء بکمْ من الْبدْو» لانهم کانوا اهل بادیة و اصحاب مواش، «منْ بعْد أنْ نزغ الشیْطان» استخف بنا و افسد ما بیننا و اغرى بعضنا ببعض، النزع ادنى ما یقع من الفساد بین الناس، «إن ربی لطیف لما یشاء» عالم بدقایق الامور و حقایقها، «إنه هو الْعلیم» بخلقه، «الْحکیم» فى جمیع افعاله. قیل لما التقى یعقوب و یوسف، قال یعقوب لیوسف قل لى ما فعل اخوتک بک، فقال لا تسألنی یا ابى عما فعل بى اخوتى و سلنى عما فعل بى ربى.


قال اهل التاریخ اقام یعقوب بمصر بعد موافاته باهله و ولده اربعا و عشرین سنة فى اغبط حال و اهناء عیش ثم مات بمصر، فلما حضرته الوفاة جمع بنیه، فقال لهم ما تعبدون من بعدى؟ «قالوا نعْبد إلهک و إله آبائک» الآیة... ثم قال لهم یا بنى ان الله اصطفى لکم الدین فلا تموتن الا و انتم مسلمون، و اوصى الى یوسف ان یحمل جسده الى الارض المقدسة حتى یدفنه عند قبر ابیه اسحاق، ففعل یوسف ذلک و نقله فى تابوت من ساج الى بیت المقدس، و خرج معه یوسف فى عسکره و اخوته و عظماء اهل مصر، و وافق ذلک الیوم، الیوم الذی مات عیص، فدفنا فى یوم واحد فى قبر واحد لانهما ولدا فى بطن واحد فدفنا فى قبر واحد و کان عمرهما جمیعا مائة و سبعا و اربعین سنة.